1) Pop the question
یک اصطلاح عامیانه و غیررسمی است و به معنی درخواست از کسی برای ازدواج است.
“So I heard John bought an engagement ring. Do you have any idea when he’s going to pop the question?”
شنیدم جان حلقه ازدواج خریده. نظری داری که اون کی می خواد خواستگاری کنه؟
2) To get down on one knee
این اصطلاح تقریبا بی نیاز به توضیح است. در فرهنگ کشورهای غربی مردها اغلب بر روی زانوی خود نشسته و خواستگاری می کنند.
“I would kill my boyfriend if he got down on one knee at a crowded sporting event. That would be so embarrassing!”
من دوست پسرم رو می کشم اگر در یک رویداد ورزشی شلوغ جلوی همه روی زانویش بنشیند و از من خواستگاری کند. بسیار خجالت آور است.
1) To get hitched
یک اصطلاح غیررسمی است که به معنای ازدواج کردن است.
“It’s been about six months since we’ve gotten hitched, and I can honestly say I have no regrets.”
شش ماهی است که با هم ازدواج کردیم و من صادقانه می تونم بگم پشیمان نیستم.
2) To take the plunge
به معنای تعهد دادن به چیزی که مدت هاست به انجام آن فکر کرده اید. اغلب منظور ازدواج است اما می تواند برای موارد دیگر نیز به کار رود.
“Getting married isn’t a decision to be taken lightly. You shouldn’t take the plunge unless you’re absolutely certain this is what you want.”
ازدواج کردن تصمیمی نیست که به راحتی گرفته شود. تو نباید تعهدی بدی مگر آنکه مطمئن باشی این چیزی است که می خواهی.
3) To make an honest man/woman out of someone
یک عبارت غیررسمی است که به معنای ازدواج کردن با کسی است که مدت هاست با آن شخص رابطه عاشقانه داشته ایم.
“Congratulations! I heard that Paula is going to make an honest man out of you. That’s great news!”
تبریک میگم! شنیدم پائولو قصد دارد با تو ازدواج کند. خبر بسیار خوبی است.
4) To tie the knot
یک اصطلاح رایج است و به معنای ازدواج کردن است که مشابه عبارت آستین بالا زدن در زبان خودمان است.
“Call me old-fashioned, but I believe you shouldn’t live with your partner until you’ve tied the knot.”
طرز فکرم رو سنتی و قدیمی بدون، اما من فکر می کنم تا زمانی که ازدواج نکردی نباید با شریک زندگیت در یک جا زندگی کنی.
5) To walk down the aisle
یک اصطلاح رایج دیگر است که به معنای ازدواج کردن می باشد. در بسیاری از مراسم های عروسی سنتی، عروس و داماد قبل از اینکه قول و قرارهای ازدواج خود را بدهند از وسط راهروی کلیسا راه می روند.
“At 25, I couldn’t imagine ever walking down the aisle, but at age 35 I was married with three kids. Life’s funny like that.”
در سن 25 سالگی هیچوقت فکر نمی کردم ازدواج کنم. اما در سن 35 سالگی ازدواج کردم و سه فرزند دارم. زندگی به همین خنده داری است.
6) To settle down
به معنای شروع کردن یک زندگی آرام و با ثبات با بدست آوردن کاری و ازدواج کردن است.
“I’m not ready to settle down. I’m comfortable waiting until my forties to get married.”
برای داشتن یک زندگی آرام و با ثبات ( داشتن کار و ازدواج کردن) آماده نیستم. من تا سن 40 سالگی برای ازدواج کردن به راحتی می توانم صبر کنم.
1) To get cold feet
این اصطلاح به معنای ترس شدید از انجام کاری که از قبل برای آن برنامه ریزی شده است. معمولا از این اصطلاح برای کسی استفاده می کنیم که قبل از ازدواج دودل شده است.
“I think people who marry young are more likely to get cold feet before the wedding.”
فکر می کنم کسانی که در سن جوانی ازدواج می کنند احتمالا قبل از ازدواج دودل می شوند.
2) To leave someone at the altar
به معنای این است که کسی در لحظه آخر از تصمیم خود برای ازدواج منصرف شده است که معمولا منظور در همان روز جشن عروسی است.
“I don’t see how you could ever possible forgive someone for leaving you at the altar. Nothing could possibly be more humiliating than that.”
نمی فهمم چطور ممکن است بتونی کسی را که در لحظه آخر از ازدواج کردن با تو (در روز جشن عروسی) منصرف شده است را ببخشی. هیچ چیزی از این تحقیرآمیزتر نیست.
A shotgun wedding
نوعی ازدواج (اجباری) است که به دلیل باردار شدن زن، بسیار سریع و ناگهانی برنامه ریزی می شود.
“Just because my wife was pregnant when we said our vows doesn’t mean that it was a shotgun wedding. We had planned on tying the knot anyway.”
هنگامی که ما در روز عروسی داشتیم پیمان (قول و قرار) ازدواج را به هم میدادیم و همسرم در آن زمان باردار بود، به این معنی نیست که ازدواجمان اجباری بود. ما برای ازدواج از قبل برنامه ریزی کرده بودیم.
Open marriage
ازدواج باز یا اشتراکی نوعی ازدواج است که هردو طرف قبول می کنند با دیگر افراد نیز می توانند رابطه جنسی داشته باشند.
“I have read that some famous Hollywood couples have open marriages.”
شنیدم بعضی از زوج های معروف هالیوودی ازدواج باز کرده اند.
Sham marriage
ازدواج ساختگی نوعی ازدواج دروغین است که یک یا هردو طرف بتوانند از مزایای قانونی بهره مند شوند.
“To get my husband’s residency in this country, we had to provide the government with plenty of evidence that we don’t have a sham marriage.”
برای اینکه بتوانم اقامت همسرم رو در این کشور بگیرم، مجبور شدیم مدارک زیادی رو به دولت ارائه بدیم تا ثابت کنیم ازدواجمان ساختگی نیست.
“If Immigration finds out your marriage is a sham, you’ll be in big trouble.”
اگر اداره مهاجرت بفهمد ازدواجت ساختگی است، در دردسر بزرگی خواهی افتاد.
Marriage of convenience
ازدواج مصلحتی نوعی پیوند است که افراد به دلایلی جز عشق (به دست آوردن مزایای مالی یا سیاسی) با هم ازدواج می کنند.
“Marriage for love is a relatively new concept in human history. A few hundred years ago, most unions were marriages of convenience.”
ازدواج با عشق مفهومی نسبتا جدید در تاریخ بشریت است. صدها سال قبل، بیشتر ازدواج ها به صورت مصلحتی بود.
“Not everyone is looking for love. Some people want a marriage of convenience that brings them money and an improved social standing.”
همه به دنبال عشق نیستند. بعضی از مردم ازدواج مصلحتی می کنند تا پول بدست آورند و جایگاه اجتماعی خود را بالاتر ببرند.
عالی بود
درود بر شما، واقعا کاربردی بود.
سپاس، بسیار عالی بود.